مامان برایم عطردان آورد.گفت مال تو.یکی ازعطردان ها سرش لب پرشده بود.آنیکی سالم بود.بالای درهرکدامشان یک گل سرخ نقش برجسته داشت و هنوزبوی خوب می داد.
یدالله ه گفت.مال یک خانم زیبای فرانسوی بوده که هروقت می خواسته برود پیش معشوقش ازآن عطرگل سرخ مخصوص به خودش می زده.گلاب نه.گل سرخ.با گلابهای ما فرق داشته.مثل ماهم مشت مشت نمی پاشیده به سروسینه ش. خیلی با احتیاط، چندفس به اندازه چندقطره شبنم یا اشک چشم، اینجوری پشنگه می زده روی مچ دستش بعدآرام دستش را می برده پشت گل و گوشش.یدالله ه وقتی داشت به ما نشان می داد که زنهای فرانسوی چطوری عطرمی زنند، دستش را با همان آستین چرک و چرب و چیلی برد پشت سرش و گردن ترازعرق و پرجوشش را خاراند و بعد برای اینکه تری دستهایش را پاک کندکشید لای موهای فرفری فلفل نمکیش و باقیش رامالید به شلوارش.مامان گوشش به حرفهای یدالله ه نبود.همانطورکه گوشه های چادرش را به دندان گرفته بود تا سرنخورد،قوری هفت لول روسی که رویش عکس یک زن با لباس آستین پفی و سینه داشت راگرفته بود توی دستش و با تعجب اندازورانداز می کرد.
یعنی هفتااستکان می چینن توی سینی و یکباره چایی می ریزن؟
یدالله ه قوری را ازمامان گرفت و با احتیاط گذاشت روی گلدان لاجوردی گل مرغی که میانش نادرشاه افشاررا با کلاه پرداروسبیل های تاب خورده و کمرباریک، نقاشی کشیده بودند.
مال چایی نیست. تزئینیه. خیلی پرقیمته. لنگه ش تو تمام ایران نیست.ازموزه نورآمده بودند ببرند ندادم.یک میلیون تومن می دادن ندادم.
مامان همانطورکه به دهان یدالله ه نگاه می کرد. یک کاسه آش خوری بزرگ گل گندمی را با دیس گردش ازروی چراغ سه فیتیله آبی پرخاک و خلی که آنجا بود،برداشت و گذاشت روی میزپرازخنزرپنزردکان سمساری. بعد آرام و با احتیاط کاسه و دیس را با هم چرخاند تا ببیند شکستگی نداشته باشد.
این یکی چند؟
یدالله ه نشست روی صندلی. چتکه چرک چوبی ش را الکی تکان تکان داد تا مهره ها همه ردیف هم شوند.
اصل ژاپنه. کل شهرو بگردی پیدا نمی کنی.نوه نوه. تو بوفه بوده، دست نخورده.مال بالاشهریاست.مدل عوض کردن.نخواستن.
حالا چند؟
برای جهازهمین دخترخانم ت می خوای؟
نه. برای دختربزرگم یک ساله عقدبسته ست. سرویس ش رو دارم.دیس و کاسه شم بده تا کامل بشه.خداخیرت بده آقایدالله.تخفیف خوب بده.
عطردون ها رم ببر.نوو سالمه.انگارهمین الان ازخارج خریدی.برای عروس خوبه.می ذاری روی میزآرایش قاطی اسباباش، چشم همساده هات درمی یاد.ببین زیرش خارجی نوشته.مال پاریسه. نبری پشیمون می شی.
خب نگفتی آخرش چند؟
همش با هم دوهزارتومن. شما چون شناس و مشتریمی بده هزاروهشتصدتومن.
گرونه آقایدالله.خدا خیرت بده. تو این وضع بد مملکت دارم جهازمی بندم. کمترکن الهی خیرببینی.
بده هزاروپونصد.به شرط کارت عروسی.
دستت دردنکنه. خدا ازآقایی کمت نکنه.ایشاالله عروسی بچه های خودت
مامان عطردانها را گرفت و داد دستم. ببین خوبه. برای عروس قشنگه؟ بذاریم تو بوفه ش یا جلو آینه شمعدوناش؟.
مامان برایم عطردان آورد.گفت مال تو. یک بسته زعفران ونبات و کمی حریره بادام و چهارتخم هم برای سرماخوردگی آقای عزیز آورد و گفت. تولدت مبارک محبوب جان.
اما دراین زمانه که درمانده هرکسی ازبهر نان شب
دیگربرای عشق و حکایت مجال نیست.
هوشنگ ابتهاج. عنوان هم.
بازآذرماه آمد و من به دنیا آمدم.
پ ن.یدالله ه ازآن شخصیت هایی ست که روزی حتما اورا خواهم نوشت.
درباره این سایت